همه چیز آنجا شروع میشود که ماهیت پایان مییابد. درک ماهیت معنایشرا می بازد و هدف های اصلی رنگ؛ اگر خاکستریها کمی بزرگ بگویند، تکرار.
تکرا باعث تغییر طیف میشود به دو رنگ سفید سفید یا سیاه سیاه. سپس بت ساخته میشود، خوب یا بد.
اتفاقی که می افتد را اینگونه بیان میکنم: انسانی که طبعش خاکستری و خاکستریپذیر است را برایش با دو رنگ جهانش را تصور میکنند. درختان سیاه، زمین سیاه، آسمان شاید سیاه و... ولی هاله ای کوچک را سفید. آن خود بت است با کمی دور و بری هایی که باعث این تغییر طیف رنگی شده اند. مردم به دو دسته تقسیم میشوند مخالف یا موافق، سیاه یا سفید. اینگونه جهان را با دو رنگ میکشیم و در کاغذ چیزی جز او و اطرافش نمی ماند.
بت ها معمولا سریع بعد از رفتن رنگ میبازند. بت درحال حاضر سفید است و بعد از حال حاضر میشود سیاه. باز هم یک جوشش دو طیفه که از تب مردم نشات میگیرد، سیاه پنداری. عالی یا سافل ، فراز یا فرود، عروج یا هبوط؛ حد وسطی برای این ماجرای پر هیجان نیست...
و اینگونه رابطهای مستقیم شکل میگیرد: تَب و بُت...
بت ها شکستنی بودند و باورها ماندگار "فردریش نیچه"