گل پیچک باش و برو

نفشی باش و بدم

نرگسی کن هر روز

مثل هر بار کم کم

مشو نومید چون برف

مشو لرزان چون باد

بمانَد اندرین برکه

همچنان این فریاد

هر کجا می خندم

مثل یک ایوانم

باد سردی در من

گرمی ات خواهانم

بازی تنهایی نیاید برما

من و این ناچاری نیاید هر جا

اگر هم تنهایم خودم هم میدانم

که من و تنهایی دچاریم حالا

من و این واداری به محالم کرده

نمی دانم که کی به رهایم کرده